امام خمینى (ره) و غرب
امام خمینى (ره) و غرب (1)
نویسنده: على خالقى افکند
مقدمه:
پس از ظهور تمدن جدید غرب و نفوذ و گسترش روز افزون مظاهر جهان شمول آن در جوامع شرقى، یکى از مسائل مهم و اساسى این ملتها از جمله ایرانیان، چگونگى برخورد با این تمدن جهان شمول غرب بوده است. چه اینکه، آنان در این مواجهه، با دو رویه متفاوت از تمدن جدید غرب روبه رو شده بودند. در حالى که رویه کارشناسى و دانش تمدن جدید غرب، شامل نوآورى در زمینه دانشهاى گوناگون; مانند: پزشکى، نجوم، دریانوردى، فیزیک، شیمى، دانشهاى نظامى و نواندیشى در زمینه تاریخ، حقوق طبیعى و شیوههاى حکومتى و دیگر مسائل اجتماعى و سیاسى بود; رویه دیگر آن، ملل شرقى را در معرض سلطه جوئىهاى استعمارى قرار داده بود و از این رو، آنان در این مواجهه بر سر دو راهى انتخابى دشوار قرار گرفته بودند; زیرا که از یک سو، به دلیل عقب ماندگى در زمینه دانش و فن آورى، خود را نیازمند تمدن جدید غرب و دستاوردهاى پیشرفته آن مىدیدند و از سوى دیگر، خواهان حفظ هویت فرهنگى، ملى و دینى خود بوده و حاضر به پذیرش سلطه استعمارى غرب نبودند.در ایران نیز، این کشمکش فکرى، از زمانى که آنها به طور جدى با فرودستى خود در جنگ ایران و روس و پیشرفتهاى جهان غرب آشنا شدند، بروز یافت و به زودى چندین دیدگاه کلى در باره چگونگى برخورد با تمدن جدید غرب شکل گرفت. در حالى که برخى از آنان، بدون توجه به رویه سلطه جویانه و استعمارى غرب، به پذیرش همه جانبه تمدن جدید غرب تاکید مىورزیدند و تنها راه رهایى از عقب ماندگى خود را در پیوند با غرب و تردید در هر آنچه خود بود، مىدیدند; عدهاى دیگر، به داعیه دفاع از سنت دینى و هویتخودى، مقابله با غرب را در تمامى وجوه آن توصیه کرده و به بستن درها به روى هر آنچه غربى بود، باور داشتند. اما در این میان، کسانى نیز بودهاند که راه مواجهه با تمدن دو رویه جدید غرب را نه در نفى کامل آن و نه در پذیرش مطلق آن; بلکه در بازگشتبه هویت اصیل اسلامى خود و برخوردى انتخاب گر با اندیشه و تمدن جدید غرب مىدانستند.
به اعتقاد ما، امام خمینى، از جمله کسانى است که چنین گفتمان مستقلى را در مواجهه با تمدن جدید غرب و بازیابى هویت اصیل اسلامى تحقق بخشیده است. در این گفتمان جدید، امام آثار تمدن جدید غرب را یکدست نگرفته، بلکه آنها را قابل انفکاک از هم دانستهاند.
و لذا در مواجهه با آن نیز از کلى نگرى اجتناب کرده و براى مواجهه با دو رویه متفاوت غرب، راه حلهاى خاص ارائه مىکند. به عبارت دیگر، وى نه همچون غرب زدگان، در صدد پیوند همه جانبه باغرب است و نه همچون غرب گریزان، در صدد طرد و نفى کامل هر آنچه غربى است; بلکه راه حل خاص با ویژگیهاى خاص دارد که در بررسى حاضر درصدد بیان آن هستیم:
محورىترین ایده ما در بررسى حاضر، این است که امام تنها راهکار مواجهه مسلمانان از جمله ملت ایران با دو رویه غرب را در بازگشتبه اسلام جست وجو مىنماید; چرا که در قرائت و تفسیر ایشان از اسلام، مبانى دینى در عین سازگارى با نو اندیشى و دستاوردهاى پیشرفته و مدرن انسان در هر جا و هر زمان و تلاش در جهت توسعه و ترقى اندیشه و عمل بشر در ابعاد مادى و معنوى، با هر گونه انحراف و انحطاط انسان در جامعه مخالف بوده و از این رو، با تمام قدرتهایى که به دنبال استثمار و بهره کشى از انسانها در جهات نادرست و انحرافى مىباشند، مقابله مىنماید. و این، همان چیزى است که مسلمانان در مواجهه با غرب بدان نیازمندند تا بتوانند در عین بهره مندى از دستاوردهاى پیشرفته و متمدن انسانى، از سلطه و هژمونى، قدرت مداران غربى نیز در امان باشند. لذا ایشان، مسلمان و بویژه ملت مسلمان ایران را به بازگشتبه خود اسلامى آنان فرا خوانده و معتقد است این بازگشتبه اسلام، آنها را از سلطه جوئىهاى غرب رهانیده و زندگى پیشرفتهاى را براى آنان ممکن خواهد ساخت; چرا که «اسلام یگانه کفیل آزادى و استقلال» (1) و یگانه راه رهایى هر ملتى از چنگال استعمار» (2) است; همچنان که «یگانه، کفیل نجات بشریت از همه عقب ماندگى هاست.» (3) بنابراین، در مواجهه با دو رویه غرب، امام نیر بر دو رویه از خود اسلامى، یعنى رویه استقلالطلبى و آزادى خواهى آن (که مخالف هر گونه سلطه جوئى است) از یک سو و رویه مترقیانه آن که متضمن برنامهاى جامع در تمام زمینههاى زندگى انسانهاست، از سوى دیگر، تاکید نموده است. براى تبیین این ایده لازم است ابتدا نوع بازگشت مورد نظر امام به اسلام را از دیدگاه ایشان بررسى نموده و آنگاه به قرائت ایشان از اسلام و دو چهره پاسخگوى آن در مواجهه با غرب و راهکارهاى مستنبط از آنها بپردازیم.
الف - مفهوم بازگشتبه اسلام از منظر امام:
اگر چه مساله «بازگشتبه خود اسلامى» یا به تعبیر مرحوم دکتر عنایت «احیاى اسلام» (4) از همان ابتداى مواجهه مسلمانان با غرب جدید به نوعى در میان اندیشمندان اصلاح گراى مسلمان مطرح شده بود; ولى به تعبیر برخى از نویسندگان این مساله در نظر آنها بیشتر حالتى تدافعى به خود گرفته و به مقاومت در برابر استبداد سیاسى و استعمار فرهنگى بسنده مىکرد; به طورى که حتى برخى از آنها حالتى «پوزشطلبى» یا «اعتذارى» مىگرفتند. (5) اما به دنبال رشد خودآگاهى مسلمانان در دوران پس از جنگ جهانى دوم که به تعبیرى نتیجه فورى سرخوردگى آنها از غرب بود (6) ، مساله بازگشتبه خود اسلامى یا احیاى اسلام از سوى اندیشمندان فرهیختهاى چون امام خمینى مطرح گردید. امام با آگاهى از تاریخ تحولات سیاسى و اجتماعى ایران و فرایند نفوذ سلطه غرب در ایران و اعتقاد به جامعیت دین اسلام و پاسخگوئى آن به تمام نیازهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى مسلمانان در همه اعصار، تنها راه رهایى مسلمانان از هژمونى و سلطه غرب و عقب ماندگى ناشى از آن را «در بازگشتبه خود اسلامى» و احیاى اسلام یافته و در این جهت، تلاش فکرى و عملى خود را آغاز کرد.بنابر این، نگرش بازگشتى امام به اسلام و دعوت ملت مسلمان ایران به این بازگشت، برخلاف آنچه پهلوى و حامیان خارجى آن تبلیغ مىکردند، به معناى قهقرا گرایى نبود، و همان طور که امام خود تصریح مىنمودند، قرائت ایشان از «بازگشتبه خود اسلامى» نه به معناى قهقراگرایى و ارتجاع; بلکه به عنوان یک راهکار عملى براى رهایى از وابستگى به غیر و بى هویتى و بازیابى یک هویت اصیل اسلامى با اندیشه هایى مترقیانه بوده است. از این روست که ایشان در پاسخ به این گفته شاه که: «اینها مىگویند که ما مىخواهیم برگردیم به زمان هزارو چهارصد سال پیش از این»، مىفرمایند:
«ما مىخواهیم به عدالت هزار و چهارصد سال پیش از این برگردیم نه اینکه زندگى مان زندگى آن وقتشود. نه همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم، لکن اینهایى که اینها دارند، مظاهر تمدن نیست.» (7)
در پاسخ به خبرنگارى نیز که در باره حکومت اسلامى مورد نظر امام، پرسیده بود:
«آیا حکومت اسلامى حکومت قهقرا گراست؟» مىگویند: «دولت اسلامى قهقرا گرا نیست و با همه مظاهر تمدن موافق است، مگر آنچه که به آسایش ملت لطمه وارد ساخته و با عفت عمومى منافات داشته باشد.» (8)
براین اساس، بازگشتبه اسلام از نظر امام با آنچه که امروزه نیز از آن به بنیاد گرایى اسلامى تعبیر مىشود، متفاوت است، چون همچنان که ایشان در پاسخ به یک خبرنگار آلمانى توضیح دادهاند، این بازگشتبه معناى چشم پوشى از زندگى جدید و برگشتبه زندگى ما قبل مدرنیته نمىباشد; بلکه به معناى احیاى ارزشهاى ثابت دینى است که به اعتقاد امام، با همه اعصار سازگار مىباشد. از این رو، ایشان در پاسخ به این سؤال که: «شما که کوشش مىکنید جامعهاى برقرار کنید که نمونه ارزشهایى باشد که در صدر اسلام دیدهایم، در زمان پیغمبر اسلام در مدینه و جامعه کوفه در زمان حضرت امیر دیده شده است، شما تصور مىکنید که این ارزشها که در آن جامعه بوده، قابل انطباق با دنیاى جدید قرن بیستم هستیا خیر؟ چگونه؟»، مىگویند:
«ارزشها در عالم دو قسم است; یک قسم ارزشهاى معنوى از قبیل ارزش توحید و جهاد مربوط به الوهیت و از قبیل عدالت اجتماعى، حکومت عدل و رفتار عادلانه حکومتها با ملتها و بسط عدالت اجتماعى در بین ملتها و امثال اینها که در صدر یا قبل از اسلام، از آن وقتى که انبیاء مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغییر نیست. عدالت معنایى نیست که تغییر بکند، یک وقت صحیح و زمانى غیر صحیح باشد. ارزشهاى معنوى، ارزشهاى همیشگى هستند که قبل از صنعتى شدن کشورها، ضمن و بعدا، در آن نیز وجود داشته و دارد، عدالت ارتباطى به این امور ندارد. قسم دیگر، امورى است مادى که به مقتضاى زمان فرق مىکند. در زمان سابق یک طور بوده است و بعد رو به ترقى رفته است تا به مرحله کنونى رسیده است و بعد از این هم بالاتر خواهد رفت. آنچه میزان حکومت و مربوط به اجتماع و سیاست است، ارزشهاى معنوى است. در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقق شد، یک زمان رسول الله (ص) و دیگر وقتى که در کوفه على بن ابى طالب سلام الله علیه حکومت مىکرد... و ما حالا آرزوى این را داریم که حکومت ما شباهتى به حکومت صدر اسلام پیدا کند.» (9)
نتیجه اینکه بازگشت مورد نظر امام به هیچ وجه به معناى انزواطلبى از تمدن جدید و قهقرا گرایى نیست; بلکه راه حلى استبراى احیاى ارزشهاى معنوى اسلام که به اعتقاد ایشان، قادر است مسلمانان را از تمامى بدبختیها و عقب ماندگیها از جمله سلطه هژمورنى غرب نجات داده و زندگى پیشرفتهاى را براى آنها فراهم نماید و لذاست که کرارا تاکید مىکنند که «ما وقتى از اسلام صحبت مىکنیم، به معناى پشت کردن به ترقى و پیشرفت نیست; بلکه برعکس، به عقیده ما اساسا اسلام یک مذهب ترقى خواه است.» (10)
اما به اعتقاد امام«وقتى که کشورهاى استعمارگر با پیشرفت علمى و صنعتى یا به حساب استعمار و غارت ملل آسیا و آفریقا، ثروت و تجملاتى فراهم آوردند»، «مسلمانان با مشاهده این وضعیت آنان خود را باختند و فکر کردند راه پیشرفت صنعتى این است که قوانین و عقاید خود را کنار بگذارند.» (11)
و در نتیجه، هویتخودشان را فراموش کردند و «قرآن کریم را کنار گذاشته و تحت لواى دیگران درآمدند.» (12) .
قدرتهاى استعمارگر نیز «با تبلیغات بسیار زیاد... طورى کردند که ملتشرق، خود را به کلى در مقابل غرب و ابرقدرتها باخت و گم کرد خودش را، مکتبش را گم کرد.» (13) و نتیجه این شد که مسلمانان در مواجهه با غرب خود را نیازمند به آن ببیند و «از آنان یارى بخواهند و گمان کنند که ترقیات این کشورهاى ضعیف در گرایش به یکى از این دو ابر قدرت است.» (14) . پس روز به روز بر وابستگى کشورهاى اسلامى به غرب افزوده شد; در حالى که تمایل به آنها و یارى جستن از آنان جز مسلط کردن غرب بر مقدرات مسلمین، حاصلى نداشت.
بنابر این، از این جهت است که امام براى رهایى مسلمانان بخصوص ملت ایران از حصار عقب ماندگى و سلطله هژمونى غرب، بازگشتبه هویت و شخصیت اولیه اسلامى آنها را تنها راه چاره دانسته و معتقد است; تا زمانى که ملتهاى شرقى«مکتب بزرگ اسلام که [در] راس همه مکاتب است و در شرق است و او را گم کرده شرق، پیدا نکند و نفهمد مکتبش چه است و خودش چه است و خودش هم یک موجودى است و کشورش هم یک کشورى است، نمىتواند مقابله کند با غرب.» (15)
و نمىتواند وضع خود را اصلاح نماید.
بنابراین، در دیدگاه امام «بازگشت و احیاى اسلام» به معناى جست و جوى یک هویت اصیل اسلامى براى مسلمانان است تا بتوانند در سایه آن وضعیتى برابر با سایر ملل پیشرفته و حتى بهتر از آنها پیدا کنند. به اعتقاد امام، شرق چنین استعدادى را دارد; چرا که «شرق همه چیز دارد... و همه چیزش از غرب بهتر است [منتها] اینها ما را از خومان تهى کردهاند; به طورى که خیال مىکنیم هر چیز هست از آنجاست.» (16) و لذا ایشان به مسلمانان توصیه نموده و مىگویند: «باید مسلمانان خودشان را پیدا کنند; یعنى بفهمند که خودشان یک فرهنگى دارند، خودشان یک کشورى دارند، خودشان یک شخصیت دارند.» (17) و بدانند که آنها مکتبى دارند که اگر بتوانند آن را بازیابند، «تمام آرزوهاى بشر را به طور شایسته در دسترس آنها خواهد گذاشت.» (18) .
با اعتقاد به چنین امرى است که امام در آخرین خطاب خویش به مسلمین نیز انسان را به خودیابى، فرا خوانده و مىگویند:
«بدانید نژاد آریا و عرب از نژاد اروپا و امریکا و شوروى کم ندارد و اگر خودى خود را بیابد و یاس را از خود دور کند و چشم داشتبه غیر خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارد.» (19)
نیتجه اینکه، بازگشت مورد نظر امام به اسلام با بنیادگرایى اسلامى به مفهوم سلفىگرى و بازگشت قهقرایى و بریدن از تمدن جدید، کاملا متفاوت است.
ب - قرائت و تفسیر امام از اسلام
اینک پس از تبیین نوع بازگشت مورد نظر امام، به بررسى این نکته مىپردازیم که امام، مسلمانان را به چه نوع قرائتى از اسلام فرا مىخواند؟ به عبارت دیگر، چه قرائتى از اسلام قادر است که مسلمانان را در مواجهه با غرب یارى رسانده و آنها را از سلطه و هژمونى غرب که به اعتقاد امام ریشه همه بدبختى مسلمین بوده است، رها ساخته و آنها را از حصار عقب ماندگیها نجات بدهد؟مسلما از نظر ایشان بازگشتبه هر نوع تفسیر و قرائت از اسلام، نمىتوانست مسلمانان را در مواجهه با دو رویه تمدن جدید غرب یارى رساند; چرا که همه این قرائتها از نظر امام، بیانگر چهره واقعى اسلام نمىباشد.
«اسلام حقیقى همواره در پرده مانده و آن چیزى که برنامه اسلام در میان مسلمانان بود، هیچ گاه پیاده نشده و گفته نشده است (20) ; در حالى که اگر اسلام در میان مسلمانان به آن صورت که هست، پیاده شده بود، هم زندگى مادى آنها را به بهترین طرز و بزرگترین اساس تمدن و تعاى اداره مىکرد، و هم زندگى معنوى آنها را به نیکوترین و سعادت مندترین طور تامین مىنمود.» (21)
امام در اشاره به ناقص بودن این چهرههاى معرفى شده از اسلام است که قرائتهاى موجود از اسلام را مورد نقد قرار داده و مىگویند:
«ما در دو زمان، مبتلاى به دو طائفه بودیم: در یک زمان ما مبتلا بودیم به یک جمعیتى که قرآن را وقتى که نگاه مىکردند و تفسیر مىکردند، تاویل مىکردند، اصلا راجع به آن جهت مادیش [به] بعد دنیایىاش توجه نداشتند، تمام را برمى گرداندند به یک معنویاتى... چیزهایى که مربوط به زندگى دنیایى بود تاویل مىکردند به معنویات. اینها یک بعد از قرآن را ادراک کرده بودند و آن بعد معنوىاش البته به طریق ناقص، و همه جهات را به همین بعد برمىگرداندند. و ما بعدها مبتلا شدیم به یک عکس العملى در مقابل آن که فعلا الان هست و از مدتى پیش این معنا تحقق پیدا کرده که در مقابل آن طائفهاى که قرآن را و احادیث را تاویل مىکردند به ماوراى طبیعت و به این زندگى دنیا اصلا توجه نداشتند، به حکومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى که مربوط به زندگى است، توجه نداشتند. این طائفه دوم، عکس کردند، معنویات را فداى مادیات کردند، آنها مادیات را فداى معنویات کرده بودند و اینها معنویات را فداى مادیات کردند، هر آیهاى که دستشان مىرسد و بتوانند، تعبیر مىکنند به یک امر دنیایى، کانه ماوراى دنیا چیزى نیست.» (22) .
در حالى که در قرائت امام، «اسلام همان طورى که به جهات مادى این عالم و جهات حکومتى این عالم، قضا این عالم توجه دارد، به جهات معنوى هم توجه دارد» (23) و مىخواهد این انسان را که نسخه کوچک هستى و همه عالم است و همه چیز در او هست ولى برخى از آنها در او به فعل نرسیده، به فعل برساند و او را به نور برساند و از ظلمات نجات دهد.
یا آنچنان که از گفتارهاى امام برمى آید، در مرکز قرائت امام، اسلام به تعبیر امروزى یک دال متعالى (Master Signifier ) است و غناى مفهومى و محتوایى آن، تمامى زوایا و زمینههاى زندگى آدمى را در برمىگیرد (24) . و به تعبیر ایشان، «براى تمام زندگى انسان از روزى که متولد مىشود تا موقعى که وارد قبر شود، دستور و حکم دارد.» (25)
در واقع، در قرائت امام، دین اسلام یک آئین جامع و کاملى است که بر تمامى جنبههاى وجودى انسان توجه دارد و«جامع تمام جهات مادى و معنوى و غیبى و ظاهرى هست; براى اینکه انسان داراى همه مراتب است و قرآن کتاب انسان سازى است. انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، کتاب خدا آمده است که انسان را انسان کند و همانطورى که جامعهاش را اصلاح بکند، خودش را هم کامل کند تا برسد به مرتبه عالى.» (26)
امام با اعتقاد به جامعیت این چنینى اسلام، نتیجه مىگیرند که اگر ما درست نگاه کنیم مىبینیم که«تمام قوانین اسلام داراى دو جنبه است که هم نظر به حیات مادى و فراهم ساختن ساز و برگ آن دارد و هم نظر به حیات معنوى و ساز و برگ آن; مثلا دعوت به توحید و تقوا که بزرگترین دعوتهاست در اسلام، چنانچه تهیه ساز و برگ زندگانى معنوى را مىکند، در زندگانى مادى و کمک کارى به نظم کشور و حیات اجتماعى و اساس تمدن [هم] دخالت کامل دارد. یک توده اگر با توحید و تقوا بودند، چنانکه روح آنها بزرگ و کامل مىشود; کشور آنها نیز با عظمت و زندگى اجتماعى و سیاسى آنها نیز با عظمت مىشود. و همینطور است قوانین اسلامى.» (27)
و چون احکام و قوانین اسلام از چنین ویژگى برخوردار است، به اعتقاد امام، قادر استبراى تمام نیازهاى زندگى مادى و معنوى انسانها برنامه ریزى نماید و در همه زمانها، پاسخگوى آنها باشد. اسلام به اعتقاد امام، «مثل سایر ادیانى که حالا در دست هست...خصوصا مسیحیت که هیچ ندارد جز چند کلمه اخلاقى.» نیست; بلکه«اسلام از قبل تولد انسان شالوده حیات فردى را ریخته است تا آن وقت که در عائله زندگى مىکند. شالوده اجتماع عائلهاى را ریخته است و تکلیف معین فرموده است تا آن وقت که در تعلیم وارد مىشود، تا آن وقت که در اجتماع وارد مىشود، تا آن وقت که روابطش با سایر ممالک و سایر دول و سایر ملل هست، تمام اینها برنامه دارد، تمام اینها تکلیف دارد در شرع مطهر، این طور نیست که فقط دعا و زیارت است. فقط نماز و دعا و زیارت، احکام اسلام نیست. یک باب از احکام اسلام است. دعا و زیارت یک باب از ابواب اسلام [است]; لکن سیاست دارد، اداره مملکتى دارد اسلام، ممالک بزرگ را اداره مىکند اسلام.» (28)
از این روست که امام معتقد بودهاند که اگر«قوانین اسلام در همین مملکت کوچک ما جریان پیدا کند، روزى بر او مىآید که پیش قدم در تمدن جهان باشد ولى «شهوترانى و خیانت کارىهاى زمامداران و اغفال و حیله گرىهاى اجانب احکام اسلام را نگذاشته است از میانه ورقها بیرون بیاید.» (29) ،
تا همه ببینند که «خداى محمد(ص) که قانون گذار است، تکلیف... هر جزیى از جزئیات احتیاج بشر را براى همه دورهها معین کرده است.» (30)
اسلام به اعتقاد امام، در قرنهاى گذشته مظلوم واقع شده است; چرا که آن چیزى که اسلام مىخواست، در پرده مانده و آن چیزى که برنامه اسلام بوده، هیچ وقت پیاده نشده و گفته نشده و ملتها از آن بىخبر ماندهاند. و در طول تاریخ آن را در حجاب گذاشتهاند و نگذاشتهاند که آنچنان که هست، معرفى شود. بخصوص در قرن اخیر که به اعتقاد امام، «کارشناسان استعمار با کمال تزویر و حیله، با اسم اسلام دوستى و شرقشناسى، پردههاى ضخیمى بر چهره نورانى اسلام کشیدهاند و اسلام را با معماریها و نقاشیها ابنیه عالیه و هنرهاى زیبا معرفى نموده و حکومتهاى جائرانه ضد اسلامى اموى و عباسى و عثمانى را به اسم خلافت اسلامى به جامعهها تحویل دادهاند و چهره واقعى اسلام را در پشت این پردهها پنهان نگاه داشتهاند; به طورى که امروز مشکل است ما بتوانیم حکومت اسلام و تشکیلات اساسى و سیاسى و اقتصادى و اجتماعى آن را بر جوامع بشرى، حتى مسلمین بفهمانیم.» (31)
در حالى که اسلام در تمام این زمینهها برنامه داشته و دارد و تنها نیازمند این است که از سوى مسلمانان مورد توجه قرار گرفته و احیا گردد و آن طورى که بوده است معرفى شود، که اگر چنین معرفى شود و مسلمانان «آن طورى که هست [به آن] عمل بکنند، سیادت با آنها خواهد بود، بزرگى با آنها خواهد بود، العزة لله و لرسوله و للمؤمنین.» (32)
ویژگى دیگر اسلام در قرائت امام پیوستگى آن با سیاست مىباشد. تا حدودى مىتوان گفت این برداشت او، نتیجه منطقى اعتقاد به جامعیت اسلام بوده است. به هر حال در گفتمان سیاسى امام، همواره بر همنشینى سیاست و دیانت اسلام تاکید شده است. «اسلام» از دیدگاه وى «دین سیاست» است و این، یک حقیقتى است که به اعتقاد ایشان، براى کسى که کوچکترین نظرى در احکام حکومتى اجتماعى و اقتصادى اسلام نماید، به خوبى روشن مىشود. بنابراین، کسى که تصور کند که دین اسلام از سیاست جداست، نادانى است که نه اسلام را شناخته و نه سیاست را دریافته است. (33)
دین اسلام به اعتقاد امام، «همزمان با اینکه به انسان مىگوید که خدا را عبادت کن و چگونه عبادت کن، به او مىگوید چگونه زندگى کن و روابط خود را با سایر انسانها باید چگونه تنظیم کنى و حتى جامعه اسلامى با سایر جوامع باید چگونه روابطى را برقرار نماید.» (34)
بنابراین، حتى مىتوان ادعا کرد که «قرآن کریم و سنت رسول الله (ص) آن قدر که در حکومت و سیاست احکام دارند، در سایر چیزها ندارند» و فراتر از این، مىتوان گفت: «بسیارى از احکام عبادى اسلام عبادى سیاسى است». (35)
در نتیجه، در گفتمان سیاسى امام «نه تنها دین اسلام از سیاست جدا نیست; بلکه «اسلام دین سیاست است... و یک دینى است که احکام عبادىاش هم سیاسى است، سیاستش هم عبادت است.» (36) به تعبیرى دیگر، «اسلام، تمامش سیاست و اسلام از این نظر یک نظام اجتماعى و حکومتى است» (38) و اینکه گفته مىشود،«انبیا به معنویات کار دارند و حکومت و سررشته دارى دنیایى [از نظر آنها] مطرود است و انبیا و بزرگان از آن احتراز مىکردند و ما نیز باید چنین کنیم، اشتباه تاسف آورى است که نتیجه آن، به تباهى کشیدن ملتهاى اسلامى و بازکردن راه براى استعمارگران خون خوار است; زیرا آنچه مردود استحکومتهاى شیطانى و دیکتاتورى و ستمگرى است که براى سلطه جویى و انگیزههاى منحرف و دنیایى که از آن تحذیر نمودهاند، جمع آورى ثروت و مال و قدرتطلبى و طاغوت گرایى است و بالاخره دنیایى است که انسان را از حق تعالى غافل مىکند. و اما حکومتحق براى نفع مستضعفان و جلوگیرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى، همان است که مثل سلیمان ابن داوود و پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و اوصیاى بزرگوارش براى آن کوشش مىکردند. [چنین حکومتى] از بزرگترین واجبات و اقامه آن، از والاترین عبادات است، چنانچه سیاستسالم که در این حکومتها بوده، از امور لازمه است.» (39) .
سیاستسالم از دیدگاه امام «این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزى که صلاحشان هست».
و این هیچ مباینتى با دیانت ندارد; چرا که «دیانت نیز همان سیاستى است که مردم را از اینجا حرکت مىدهد و تمام چیزهایى که به صلاح ملت است و به صلاح مردم است، آنها را از آن راه مىبرد که صلاح مردم است که همان صراط مستقیم است » (40) بله آنچه با دین اسلام ناسازگار است، سیاستشیطانى است; یعنى سیاستى که به معناى «دروغگویى، چپاول مردم با حیله و تزویر و سایر چیزها، تسلط بر اموال و نفوس مردم» باشد. و «این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد.» (41) اما سیاستبه معناى هدایت جامعه به سوى صلاح و رستگارى همان دیانت است و لذاست که مىگوئیم چنین سیاستى تنها از عهده دین و دینداران برمىآید و بس. و «دیگران این سیاست را نمىتوانند اداره کنند، این مختص به انبیا و اولیاست و به تبع آنها به علماى بیدار اسلام» (42) ; چرا که هدف سیاست، هدایت همه جانبه بشر و تامین سعادت دنیایى و اخروى اوست و این تنها از عهده مکتبهاى توحیدى و متولیان آن برمىآید. و«مکتبهاى توحیدى [هستند] مردم را تربیت مىکنند و آنها را از ظلمات خارج مىکنند و هدایتبه جانب نور مىکنند. تمام مکتبهایى که مکتب غیر توحیدى هستند، مکتبهاى مادى هستند و این مکتبهاى مادى مردم را از عالم نور برمىگردانند و به سوى عالم ظلمت و دعوت مىکنند، به مادى گرى و ماده و از عالم نور منصرف و منحرفشان مىکنند یا آنها را دعوت به همان ماده مىکنند و دیگر آن طرفش را کار ندارند. نسبتبه عالم نور و در ارجاع مردم به عالم نور بىطرف هستند و على اى حال هر دو مکتب، چه آن، مکتبهاى ضدتوحیدى و چه آن مکتبهایى که نسبتبه توحید کارى ندارند، بىطرفند نسبتبه توحید، اینها کارهایى که مىکنند، تعلیم و تعلم هایى که دارند، تعلیم و تعلم هایى است که مربوط به ماده است و مردم را در مادیات و در ظلمات منغمس مىکنند و از توحید و نور بازمى دارند; لکن مکتبهاى توحیدى که در راس آنها مکتب اسلام است، در عین حال که به مادیات و با مادیات سر و کار دارند; لکن قصد این است که مردم را طورى تربیت کنند که مادیات، حجاب آنها براى معنویات نباشد.» (43) چرا که «اسلام یک مکتب مادى نیست; یک و «همچنان که تربیتباطنى مىکند، حفظ مصالح دنیوى را نیز مىکند» (45) و چنین مکتبى است که مىتواند سیاستبه معناى واقعى را در جامعه متحقق سازد. دلیل دیگر اینکه، مراتب سیر انسان، از طبیعت تا مافوق طبیعت است. لذا احتیاجاتش نیز تا مافوق طبیعت است; یعنى انسان مثل سایر حیوانات نیست که احتیاجاتش فقط خوردن و خوابیدن باشد بلکه او موجودى است که تمام جهات در او بالقوه وجود دارد.» از طبیعت گرفته تا رسیدن به قرب الهى و مقام مافوق ملائکه، و این استعداد و قوه در او باید فعلیت پیدا کند; ولى چون تمامى رژیمهاى غیر الهى که به دست غیر انبیا تحقق پیدا کرده است، حدود دیدشان همین طبیعت است، احتیاجات طبیعى انسان را فقط مىتوانند برآورند; ولى از عالم ماوراى طبیعت آنها دستشان کوتاه است و لذا تربیت و سیاست آنها نیز در طبیعت محدود خواهد بود. و تنها در طبیعت او را پیش خواهد برد. و تنها مکتبى که در تمام مراحل انسان راهنماى اوست، مکتب انبیاست و مکتب انبیا که اسلام بالاترین آنهاست، از آنجا که علمش از راه وحى به ماوراى طبیعت هم مىرسد، قادر است در تمام مراحل زندگى راهنماى عمل انسان باشد. (46)
اگر اسلام در قرائت امام، چنین جامعیتى را در تامین سعادت همه جانبه بشر داراست و یک نمونه ایده آل برنامه زندگى و حکومتى است، باید دید تکیه بر کدام یک از عناصر آن است که مىتواند مسلمانان را در مواجهه با تمدن دورویه غرب یارى رسانده و ضمن رهایى آنان از سلطه هژمونى غرب، در عین حال زندگى مترقى و همسنگ با تمدنهاى پیشرفته برایشان فراهم سازد. به نظر ما از دیدگاه امام با تکیه بر عنصر ظلم ستیزى و استقلالطلبى و آزادى خواهانه اسلام از یک سو و اصول مترقى آن براى زندگى مادى و معنوى انسانها و سازگارى آن با دستاوردهاى پیشرفته انسانى از سوى دیگر، مىتوان راهکارهایى را براى مواجهه با غرب در هر دو رویه آن، استنباط نمود، که به راهکارهاى مستنبط امام از مبانى و اصول اسلامى در مواجهه با رویه سلطه جویانه غرب و رویه متمدن و پیشرفته آن مىپردازیم:
ج - راهکارهاى مستنبط امام از اسلام در مواجهه با رویه سلطهجویانه غرب:
اسلامى که امام خمینى بازگشتبه آن را تنها راه مسلمانان در مواجهه با سلطه جویى غرب مىدانست، دینى است که نفى کننده سلطه بیگانه بر امور مسلمین است. دینى است که «در پناه آن، آزادى و استقلال است، رفع ایادى اجانب است، هدم پایگاه ظلم و فساد است، قطع کردن دستهاى خیانتکار و جنایتکار است». (47)
«دینى است که اگر دول اسلامى و ملل مسلمان به جاى تکیه بر بلوک غرب و شرق، به آن تکیه مىکردند و تعالیم نورانى و رهایى بخش قرآن کریم را نصب عین خود قرار داده و به کار مىبستند، سرنوشتشان دستخوش سیاستهاى سلطه جویانه استعمار غرب و شرق نمىگردید.» (48)
دینى است که مىگوید: «هیچ قدرتى حق ندارد، هیچ قدرتى نمىتواند بیاید به مسلمین تحمیل بشود.» (49)
و بالاخره اسلامى که در قرائت امام، بازگشتبه آن توصیه مىشود، دینى است که به تعبیر وى در مقابل اسلام آمریکایى که وسیلهاى است «تا سرمایههاى مادى و معنوى کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى در اختیار ابرقدرتها و قدرتها قرار گیرد. » (50) قرار دارد; در حالى که اسلام واقعى تنها راه رهایى هر ملتى از چنگال استعمار «و یگانه کفیل آزادى و استقلال ملتهاى مستضعف است.» (51) و لذاست که امام آن را «تنها مکتب نجات بخش بشر» دانسته و مسلمانان را به بازگشتبه آن فرا خوانده و مىگویند: «بدانید که با اسلام مىتوانید مستقل باشید و با اسلام مىتوانید آزاده باشید. قرآن شما را آزاد قرار داده است و قرآن استقلال شما را بیمه کرده است» (52)
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}